بیم و امید
به نام خدا بیم : نیمه ی خرداد فردوس بودیم ؛ قصد داشتیم در فردوس گوسفندی قربانی کنیم و نان محلی برای ماه مبارک تهیه ؛ هوای مشهد خنک بود اما فردوس هوای داغ و خاک آلودی داشت . عصر یکی از روزها با مادرم و باباآقا به یکی از ییلاق های حاشیه ی شهر رفته بودیم ؛ جایی که زمانی نه چندان دور ، خیلی سرسبز و آباد بوده . باباآقا همه ی روزگار قبلش را به یاد داشت ؛ فراوانی آب و سرسبزی خاکش را ؛ به خاطر داشت که از درز هر سنگی رشته ی آبی جاری بود و این قسمت کویر زمانی یادآور بیشه های شمال بود . می گفت زمانی روستایی ها ، مردم کنجکاو را از حمله ی غافلگیر کننده ی گرازها از میان انبوه بوته ها و علف ها بر حذر می داشتند ؛ اما روزگار اکنونش س...